بیدل دهلوی:ز دست عافیت داغم سپند یأس پروردم به این آتش که من دارم مگر آتش کند سردم
❈۱❈
ز دست عافیت داغم سپند یأس پروردم
به این آتش که من دارم مگر آتش کند سردم
اسیر ششدر و تدبیر آزادی جنونست این
چو طاس نرد هر نقشیکه آوردم نیاوردم
❈۲❈
چو شبنم شرم پیداییست آثار سراغ من
عرق چندان که میبالد بلندی میکند گردم
چو اوراق خزان بیاعتبارم خواندهاند اما
جهانی رنگ سیلی خورده است از چهرهٔ زردم
❈۳❈
در آن مکتب که استغنا عیار معنیام گیرد
کلاه جم بنازد بر شکستگوشهٔ فردم
ز خویشم میبرد یاد خرام او به آن مستی
کهگل پیمانهگرداند اگر چون رنگ برگردم
❈۴❈
ز عریانی درین میدان ندارم ننگ رسوایی
شکوه جوهر تیغم خط پیشانی مردم
وفایم خجلت ناقدردانی برنمیدارد
اگر بر آبله پا مینهم دل میکند دردم
❈۵❈
نیام بیدل خجالت مایهٔ ننگ تهیدستی
چو مضمون در خیال هر که میآیم ره آوردم
کامنت ها