بیدل دهلوی:چون حباب آن دم که سیر آهنگ این دریا شدم درگشاد پردهٔ چشم از سر خود وا شدم
❈۱❈
چون حباب آن دم که سیر آهنگ این دریا شدم
درگشاد پردهٔ چشم از سر خود وا شدم
عرصهٔ آزادی از جوش غبارم تنگ بود
بر سر خود دامنی افشاندم و صحرا شدم
❈۲❈
معنیم از شوخی اظهار آخر لفظ توست
بسکه رنگ بادهام بیپردهٔ مینا شدم
در فضای بیخودیها پی به حالم بردنست
هر کجا سرگشتهای گم گشت من پیدا شدم
❈۳❈
هر بن مویم تماشاخانهٔ دیدار بود
عاقبت صرف نگه چون شمع سرتا پا شدم
خامشیهایم جهانی را به شور دل گرفت
آخر از ضبط نفس صبح قیامت زا شدم
❈۴❈
ای خوش آن وحدت کزو نتوان عبارت باختن
میزند کثرت ز نامم جوش تا تنها شدم
داغ نیرنگم، مپرس از مطلب نایاب من
جستوجوی هر چه کردم محرم عنقا شدم
❈۵❈
شمع سیر انجمنها در گداز خویش داشت
هر قدر از پیکر من سرمه شد بینا شدم
ماضی و مستقبل من حال گشت از بیخودی
رفتم امروز آنقدر از خود که چون فردا شدم
❈۶❈
فقر آخر سر ز جیب بینیازیها کشید
احتیاجم جوش زد چندانکه استغنا شدم
گرچه بیدل شیشهٔ من ازفلک آمد به سنگ
اینقدر شد کز شکستن یک دهنگویا شدم
کامنت ها