بیدل دهلوی:گاه خرد جوهرم، گاه جنون خودم انجمن جلوهٔ بوقلمون خودم
❈۱❈
گاه خرد جوهرم، گاه جنون خودم
انجمن جلوهٔ بوقلمون خودم
صبح بهار دلم لیک ز کمفرصتی
تا نفسی گل کند گرد برون خودم
❈۲❈
شور چمن دادهام کوچهٔ زنجیر را
تا به بهار جنون راهنمون خودم
صید بتان کردهام از نگه حیرتی
زین عمل آیینهسان داغ فسون خودم
❈۳❈
تنگی آغوش دل سوخت پر افشانیام
الفت این آشیان کرد زبون خودم
گر نبود زندگی رنج هوسها کراست
در خور آب بقا تشنهٔ خون خودم
❈۴❈
تالب جرات نفس مایل اظهار نیست
غنچه صفت مرهم زخم درون خودم
خلوت آیینهام موج پری میزند
اینکه توام دیدهای نقش برون خودم
❈۵❈
تا به ثریا رسید آبلهٔ پای من
اینقدر افسردهٔ همت دون خودم
در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب
بیدل دریاکش جام نگون خودم
کامنت ها