بیدل دهلوی:از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم خاکم به دهن به، که بگویم چه شنیدم
❈۱❈
از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم
خاکم به دهن به، که بگویم چه شنیدم
عالم همه در چشم من از یأس سیه شد
جز کسوت پایم به بر دهر ندیدم
❈۲❈
آماج جهان ستمم کرد ندامت
چندانکه ز دل آه کشم تار کشیدم
دیوانهام امروز به پیش که بنالم
ای کاش عدم بشنود آواز بعیدم
❈۳❈
جانا ز خیال تو به خود ساخته بودم
نازت به نگاهی نپسندید شهیدم
میسوخت دل منتظر از حسرت دیدار
دامن زدی آخر به چراغان امیدم
❈۴❈
داغت به عدم میبرم و چاره ندارم
ایگل تو چه بودی که منت باز ندیدم
هیهات به خاکم نسپردی و گذشتی
نومید برآمد کفن موی سپیدم
❈۵❈
از آمد و رفت تو کبابم چه توان کرد
رفتی و چنین آمدی ای رنج شدیدم
میگریم و چون شمع عرق میکنم از شرم
ای وای که یکباره ز مژگان نچکیدم
❈۶❈
رسم پر بسمل ز وفا منفعلم کرد
گردی شده بر باد نرفتم چه تپیدم
ای توسن ناز تو برون تاز تصور
رفتم ز خود اما به رکابت نرسیدم
❈۷❈
انجام تک و تاز درین مرحله خاکست
ای اشک من بیسر و پا نیز دویدم
پیش که درم جیب که گردون ستمگر
عقلم به در دل زد و بشکست کلیدم
❈۸❈
بیدل اگر این بود سرانجام محبت
دل بهر چه بستم به هوا، آه امیدم
کامنت ها