گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بیدل دهلوی:شعلهٔ بی‌طاقتی افسرده در خاکسترم صد شرر پرواز دارد بالش خواب از سرم

❈۱❈
شعلهٔ بی‌طاقتی افسرده در خاکسترم صد شرر پرواز دارد بالش خواب از سرم
سیرگلشن چیست تا درمان دل‌گیرد هوس می‌کند یاد تو از گل صد چمن رنگین‌ترم
❈۲❈
تازه است از من بهار سنبلستان خیال جوهر آیینهٔ زانو بود موی سرم
موج بر هم خورده است آیینه پرداز حباب می‌توان تعمیر دل‌کرد از شکست پیکرم
❈۳❈
در غبار نیستی هم آتشم افسرده نیست داغ چون اخگر نمکسودست از خاکسترم
می‌روم ازخویش در هر جنبش آهنگ شوق طایر رنگم غبار شوخی بال و پرم
❈۴❈
از نزاکت نشئه‌گیهای می عجزم مپرس کز شکست خویشتن لبریز دل شد ساغرم
در محیط حادثات دهر مانند حباب چشم پوشیدن لباس عافیت شد در برم
❈۵❈
همچوشبنم جذبهٔ خورشید حسنی دیده‌ام چون نگه پرواز دارد اشک با چشم ترم
تخم اشک حیرتم بی‌ریشهٔ نظاره نیست در گره چون رشته پنهان است موج‌ گوهرم
❈۶❈
از خط لعل‌که امشب سرمه خواهد یافتن می‌پرد بیدل به بال موج چشم ساغرم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۱۲۹

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

رضا کرمی
2012-02-29T21:26:44
تــازه اســت از مــن بـهـار ســنــبـلـسـتـان خـیـالجــوهــر آیــیــنــهٔ زانــو بــود مــوی ســرم این بیت پیچیده نیز از آن دسته ابیاتی است که برای رمزگشایی نیاز به رجوع به شبکه ای از توصیفات داردترکیبات دور از ذهن سنبلستان خیال جوهر آیینه ی زانو و ارتباط اینها با خیال و موی سر در نگاه اول هر خواننده ای را می تواند سر در گم کندبرای شروع و رمز گشایی بهتر است ابتدا به کلمه ی سنبلستان پرداخته شودحضرت بیدل اغلب با تشبیه کردن سر به سنبلستان آن را منشا و خواستگاه تفکر و تخیل می داند و در همین راستا ست که این واژه را در ارتباط با پریشانحالی و جنونمندی نیز به تصویر می کشد به این ابیات توجه بفر مایید:ســــایـــهٔ ژولـــیـــده‌مـــویـــی از ســـر مـــن کـــم مـــبـــادپــشــم اگــر رفــت از کــلــاهــم ســنــبــلــســتـان یـافـتـمحضرت بیدل می فرمایند اگر راحت و آسایش از سر ما پرید غمی نیست همین آشفته حالی (موهای ژولیده و پریشان) برای ما سنبلستانی ست که منشا آسایش ما خواهد بود...(توجه داشته باشید که موهای سر به مثابه ی سنبل هستند که در مجموع ایشان سر را به سنبلستان شبیه دانسته اند)سـر رشـتـهٔ جـنـونـم ‌گـیـسـوی ‌کـیـسـت یـا ربشــد دهــر ســنــبـلـسـتـان از پـیـچ و تـاب آهـماینجا نیز حضرت بیدل می فرمایند خدایا سر رشته ی جنون من ناشی از پریشانی گیسوی کیست که از شدت آه های من جهانی به خواستگاه پریشانی(سنبلستان= گیسوی پریشان ) تبدیل شده استابیات زیر نیز در همین راستا هستندبــه زلــف او شــکــسـت آمـادهٔ حـسـرت دلـی دارم کـه عـمـری شـد شـکـن مـی‌پرورد در سنبلستانیدر هــوای زلــف مــشــکــیـن تـو هـرجـا دم زدمدود آهـم عـالـمـی را سـنـبـلـسـتـان‌ کـرد ورفتازشکست‌کار هاآشفته‌حالان نسخه‌ای‌ستدفــتــر آشـوب یـعـنـی سـنـبـلـسـتـان شـمـابا این توضیحات پرداختن به مصراع نخست آسان تر به نظر می رسدتــازه اســت از مــن بــهــار ســنــبـلـسـتـان خـیـال حضرت بیدل در این بیت منشا خیال را سنبل هایی می داند که در سنبلستان ذهن آدمی روییده اند از این روست که می فر مایند تاز گی و طراوت باغ خیال ناشی از تفکر و غور من استدر مصراع بعد:جــــوهــــر آیــــیــــنــــهٔ زانــــو بــــود مـــوی ســـرمتکلیف جوهر آیینه روشن است نقطه ی مبهم در این میان ارتباط زانو با آیینه است در این مورد نیز رجوع به ابیاتی دیگر از حضرت بیدل برای پردهبرداری از موضوع کارساز تر است اما پیش از آن به دو بیت از حضرت مولانا در این زمینه اشاره می شودحضرت مولانا می فرمایند:ای نهاده بر سر زانو تو سروز درون جان جمله باخبرپیش چشمت سرکش روپوش نیستآفرین‌ها بر صفای آن بصرحضرت مولانا می فرمایند:سر در زانوی تفکر فرو بردن و بریدن از عالم مادی پرده ی وهم را از مقابل چشم بر می دارد و به انسان چشم بصیرت می بخشددر همین راستاست که حضرت بیدل در بسیاری از ابیات کنج زانوان خود را محلی برای بریدن از دنیای مادی ودریچه ای برای تماشای جلوه های یار می بیندبه این بیت از حضرت بیدل در همین راستا نوجه بفرمایید:دمـــی بــه یــاد خــیــال تــو ســر فــرو بــردمبـــــه آفــــتــــاب رســــانــــدم دمــــاغ زانــــو راشاعر می فرمایند یک لحظه سر در زانوی خیال تو فرو بردم همین غور و در خود فرور فتن بود که مرا از کنج زانو به عرش ادراک رسانیدو در بیتی دیگر:ســیـر سـر زانـو هـم از افـسـون جـنـون بـودافــکــنــد خــیــالــم بــه جــهــان دگـر از خـودحضرت بیدل سر فرو بردن در زانو و دامن خیال را از ثمرات عشق و جنون می داند همین پناه بردن به دنیای درون است که او را از جهان مادی کنده و به جهان معنوی رهنمون ساخته استو در جای دیگر:ســر بــه زانــو دوخــتــن آنـگـه خـیـال مـحـرمـیبـی‌گـمـان ایـن حـلـقـه افـکند‌ه ست بیرون درتحضرت بیدل می فرمایند ابتدا باید به سیر درون بپردازی آنگاه خیال نزدیکی به یار را در سر بپرورانی بی گمان همین حلقه ی درون است که می تواند تو را از جهان مادی رها سازدذوق پـــیــدایــی نــگــیــرد دامــنــممــحــو زانـو را سـرآیـیـنـه نـیـسـتحضرت بیدل می فرمایند ما نیازی به خود نمایی نداریم کسی که محو تماشای یار شده است(محو زانو) دیگر نیازی به دیدن خود نداردو ابیاتی دیگر از این دست که در همین راستا هستند:هرچه می‌بینم سراغی از خیالت می‌دهدهـردو عـالـم یـک‌سـر زانـوست محزون تورابـیـدل بـه‌کـنـج زانـوی فـکـرتـو خـفـتـه اسـت‌آن سـرکـه داشـت جـیـب فـلاطونش انتخابچــو غــنـچـه مـحـرم زانـوی دل شـو و دریـابکـه در طـلـسـم‌گـریـبـان چـه دامـن افتادستســیــر خــم زانــو بــه هــوس جــمـع نـگـرددنـــامــحــرم مــعــنــی ســر افــکــنــده نــداردحال که به موضع زانو و دریافت های حضرت بیدل از آن در ابیاتی غیر از بیت مورد نظر پرداخته شد آسانتر می توان به ارتباط آیینه و زانوی خیال و تفکر پی بردجــــوهــــر آیــــیــــنــــهٔ زانــــو بــــود مـــوی ســـرمهمانطور که بیان شد حضرت بیدل کنج زانو را که محل غور و تفکر است مقامی برای کنده شدن از دنیای مادی می داند و در حقیقت ایشان دنیای درون( کنج زا نوی خیال ) را آیینه ای می داند که آدمی از آنجا می تواند به تماشای اسرار بپردازد تا محرم یار گرددبه این بیت توجه بفر مایید:سـیـر زانو نیز ممکن نیست بی‌فرمان عشقپـیـش‌مـا آیینه‌است اما به دست دیگری‌ستحضرت بیدل می فرمایند که حرکت و سیر دنیای درون و محرم شدن با یار بدون فرمان عشق ممکن نیست ما تمام ابزار نزدیک شدن را در اختیار داریم( کنج زانو = آیینه ی خیال) ولی تا او نخواهد ما نمی توانیم در این آیینه به تماشا بنشینیمو در بیتی دیگر:کـشـیـدی سـر بـه جـیب اما نبردی بوی تحقیقیهــنــوز آیــیــنــه صــیــقـل‌خـواه زانـوی تـو مـی‌آیـدحضرت بیدل می فرمایند:سر در دامان خویش فرو بردی اما هنوز لایق ادراک نشده ای .... آیینه ی ادراک حاصل از سیر درونیت باید با غور و سر فرو بردن بیشتر صیقلی بیش از این پیدا کندو در بیتی دیگر که قرابت بسیاری با بیت مورد نظر ما دارد حضرت بیدل می فرمایند:در مـقـامـی‌کـه بـود جـلـوه‌گه شاهد فکرجــوهـر از مـوی سـر اسـت آیـنـهٔ زانـو رادر جایگاه تفکر و سیر درون (کنج زانو و تنهایی ) که جایگاه تجلیات محبوب است آنچه باعث پرده برداری از حقایق می شود همان پناه بردن به خیال است. توجه داشته باشید که تا جوهر آیینه صیقل نیابد آیینه نمی تواند باعث دیدار شود حضرت بیدل می فرمایند آیینه ی خیالی که با فرو بردن سر در زانو و سیر درون حاصل می شود مدیون جوهری و مایه ای است که از سر تراوش کرده است(موی سر)با این اوصاف معنی بیت مورد نظر بسیار دلپذیر و سهل الوصول به نظر می رسدتــازه اســت از مــن بــهــار ســنــبـلـسـتـان خـیـالجــــوهــــر آیــــیــــنــــهٔ زانــــو بــــود مـــوی ســـرمحضرت بیدل می فرمایند:سر سبزی و طراوت خیال(سنبلستان) )ناشی از تراوشات ذهن من است وآیینه ای که در این سیر درونی باعث بصیرت و دیدار می شود جلایش را از سری دارد که من در زانوی خیال فرو برده ام (به سیاهی مو ی سر و شباهتش با جوهر آیینه نیز باید توجه داشت)در حقیقت حضرت بیدل می فرمایند آنچه باعث محرم شدن من با یار شده است سری بو ده است که من در گریبان درون فرو برده ام در نهایت اینکه تمامی این شرحها بیانگر این حدیث قدسی ست:((من عرف نفسه فقد عرف ربه))هرکس که نفس خود را شناخت خدای خود را شناخته است رضا کرمی - مهرماه 1390rezakaramy.persianblog.ir