بیدل دهلوی:هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم من خاک ره به سر چهکنم خاک بر سرم
❈۱❈
هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم
من خاک ره به سر چهکنم خاک بر سرم
پوشید چشم از دو جهان گرد رفتنش
آیینه نقش پاست به هر سو که بنگرم
❈۲❈
بیمار یأس بر که برد شکوهٔ الم
داغم ز نالهای که تهی کرد بسترم
زبن عاجزی کسی چه به حالم نظر کند
سوزن به دیده میشکند جسم لاغرم
❈۳❈
فریاد من ز شمع بهگوش که میرسد
هر چند بال نالهکشم رنگ بیپرم
گرمی در آتش تب و تابم نفس گداخت
خاکستری مگر بکشد در ته پرم
❈۴❈
جیب ملامتم زتظلم بهانه جوست
مژگان به هر که باز کنم سینه میدرم
در دامنی که دست زنم از ادب شلم
بر وعدهای که گوش نهم از حیا کرم
❈۵❈
اکنون کجاست حوصله و کو امید عیش
می پیش ازبن نبود که کم شد ز ساغرم
ایکاش در عدم به سراغم رضا دهند
تا من بدان جهان دوم و بازش آورم
❈۶❈
بر فرق بیکسم که نهد دست داغ دل
در ماتمم که گریه کند دیدهٔ ترم
بیدل کجا روم ز که پرسم مقام یار
آواره قاصد نفسم نامه میبرم
کامنت ها