بیدل دهلوی:بر خموشی زدهام فکر خروشی دارم تا توان ناله درودن نفسی میکارم
❈۱❈
بر خموشی زدهام فکر خروشی دارم
تا توان ناله درودن نفسی میکارم
امتحانگر سر طومار یقین بگشاید
ریشه از دانهٔ تسبیح دمد زنارم
❈۲❈
مرکز همت من خانهٔ خورشید غناست
پستی سایه مگیرد کمر دیوارم
شمع در خلوت خاموشی من صرفه نبرد
بی نفس کرد زبان را ادب اسرارم
❈۳❈
خضر جهدم نشود قافلهٔ سیر بهار
بال طاووسم و صد مخمل رنگین دارم
هر کجا تیغ تو بنیاد کند گل چیدن
رقص گیرد چو سر شمع ز سر دستارم
❈۴❈
عشق تعمیر بنایم به چه آفتکه نکرد
سیل پروردهٔ تردستی این معمارم
چون شرر فرصت هستی نگهی بیش نبود
سوخت این نسخهٔ عبرت نفس تکرارم
❈۵❈
نقش پا چشمی اگر باز کند دیدن کو
نتوان کرد به افسون نگه بیدارم
زین ندامت کده چون موج گهر میخواهم
آنقدر سودن دستی که کند هموارم
❈۶❈
رگ گل جوهر آیینهٔ شبنم نشود
به که من دامن ازین باغ به چین افشارم
عالم از جوهر بی قدری ما غافل نیست
بیدل از گرد کساد آینهٔ بازارم
کامنت ها