بیدل دهلوی:زخمی به دل از دست نگارین تو دارم یاربکه شود برگ حنا سنگ مزارم
❈۱❈
زخمی به دل از دست نگارین تو دارم
یاربکه شود برگ حنا سنگ مزارم
آیینه جز اندیشهٔ دیدار چه دارد
گر من به خیال تو نباشم به چهکارم
❈۲❈
هر چند به راه طلب افتادهام از پا
ننشسته چو نقش قدم آبله دارم
آغوش هوس تفرقهٔ وضع حضور است
چون غنچه اگر جمع شودگل بهکنارم
❈۳❈
دادهست به باد تپشم حسرت دیدار
آیینه چکدگر بفشارند غبارم
چون نخل سر و برگ غرورم چه خیالست
هرچند روم سر به هوا ریشه سوارم
❈۴❈
رنگ پر طاووس ندارد غم پرواز
درکارگه آینه خفتهست بهارم
در چشم کسان میکنم از دور سیاهی
خورشیدم و آیینهٔ تحقیق ندارم
❈۵❈
زان پیش که آید به جنون ساغر هستی
مینا به دل سنگ شکستهست خمارم
در وصل ز محرومی دیدار مپرسید
آیینه نفهمیدکه من با که دچارم
❈۶❈
چون رشتهٔ تسبیح خورم غوطه به صد جیب
تا سر به هواییکه ندارم به در آرم
کس قطرهکند تحفهٔ دریا چه جنون است
دل پیشکشت گر همه عذر است نیارم
❈۷❈
شاید به نگاهیکندم شاد و بخواند
مکتوب امیدم برسانید به یارم
افسردگیگل نکشد آفت چیدن
بیدل چقدر گردش رنگست حصارم
کامنت ها