بیدل دهلوی:اگر ساقی ز موجِ باده بندد رشتهٔ سازم رساند قلقلِ مینا به رنگِ رفته آوازم
❈۱❈
اگر ساقی ز موجِ باده بندد رشتهٔ سازم
رساند قلقلِ مینا به رنگِ رفته آوازم
عروجِ خاکساران آنقدر کوشش نمیخواهد
چو گرد از جنبشِ پایی توان کردن سرافرازم
❈۲❈
مباش ای آرمیدن از کمینِ وحشتم غافل
کفِ خاکسترم بیبالوپر جمعست پروازم
نگاهِ چشمِ عبرت جوهرِ آیینهٔ یأسم
گسستنها ز پیوندِ جهان تاریست از سازم
❈۳❈
نفس تا بال بر هم میفشاند ناله میگردد
ز استغنای نومیدی بلندافتاده اندازم
ز اسرارِ محبت صافیِ آیینهای دارم
که نتواند به جز حیرتنمودن چشمِ غمازم
❈۴❈
قدحپیماییِ الفت ندارد رنجِ مخموری
ز بس گردیدهام گردِ سر او نشئهٔ نازم
کمالِ من عروجِ پایهٔ دیگر نمیخواهد
همان خورشید خواهم بود اگر از ذره ممتازم
❈۵❈
وبالِ عشرتم یارب نگردد قیدِ خود داری
که من با لغزشِ پا همچو طفلِ اشک گلبازم
هوای نارسا را نیست جز شبنم گریبانی
ز خجلت آشیانسازِ عرق گردیده پروازم
❈۶❈
به سامانِ شکستِ رنگِ من خندیدنی دارد
به رنگی ناله سر کردم که کس نشنید آوازم
نیام چون موج جولانجرأتِ آزارِ کس بیدل
شکستن دارم و بر روی خود صد رنگ میتازم
کامنت ها