بیدل دهلوی:واکرد صبح آهی بر دل در تبسم تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم
❈۱❈
واکرد صبح آهی بر دل در تبسم
تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم
دل بی تو زین گلستان یاد شکفتنی کرد
بردم ز جوش زخمش تا محشر تبسم
❈۲❈
ما را به رمز اعجاز لعل تو آشنا کرد
شاید مسیح باشد پیغمبر تبسم
گر حسن در خور ناز عرض بهار دارد
من هم بقدر حیرت دارم سر تبسم
❈۳❈
تا چشم باز کردم صد زخم ساز کردم
در حیرتم چو میخواند افسونگر تبسم
امید ما بهار است از چین ابروی ناز
یارب مباد تیغش بیجوهر تبسم
❈۴❈
نتوان ز لعل خوبان قانع شدن به بوسی
گردیدنست چون خطگرد سر تبسم
ای هوش بیتأمل از لعل یار بگذر
بیشوخی خطی نیست آن مسطر تبسم
❈۵❈
از صبح هستی ما شبنم نکرد اشکی
پر بینمک دمیدیم از منظر تبسم
ای صبح رنگ عشرت تا کی بقا فروشد
مالیده گیر بر لب خاکستر تبسم
❈۶❈
بیدل ز معنی دل خوش بیخبر گذشتی
این غنچه بود مهری بر دفتر تبسم
کامنت ها