بیدل دهلوی:باز از جهان حسرت دیدار میرسم آیینه در بغل به در یار میرسم
❈۱❈
باز از جهان حسرت دیدار میرسم
آیینه در بغل به در یار میرسم
خوابم بهار دولت بیدار میشود
هر چند تا به سایهٔ دیوار میرسم
❈۲❈
زین یک نفس متاع که بار دل است و بس
شور هزار قافله در بار میرسم
میخانهٔ حضور خیال نگاه کیست
جام دماغ دارم و سرشار میرسم
❈۳❈
نازم به دستگاه ضعیفی که چون خیال
در عالمی که اوست من زار میرسم
ای رنگهای رفته به مژگان غلو کنید
از یک گشاد چشم بهگلزار میرسم
❈۴❈
غافل نیام ز خاصیت مژدهٔ وصال
میبالم آنقدر که به دلدار میرسم
هر چند نیست چون ثمرم پای اختیار
راهم به منزلیست که ناچار میرسم
❈۵❈
جسم فسرده را سر و برگ طلب کجاست
دل آب میشود که به رفتار میرسم
شبنم به غیر سجده چه دارد به پای گل
من هم در آن چمن به همین کار میرسم
❈۶❈
بیدل چنانکه سایه به خورشید میرسد
من نیز رفته رفته به دلدار میرسم
کامنت ها