بیدل دهلوی:چون غنچه همان بهکه بدزدی نفس اینجا تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا
❈۱❈
چون غنچه همان بهکه بدزدی نفس اینجا
تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا
از راه هوس چند دهی عرض محبت
مکتوب نبندند به بال مگس اینجا
❈۲❈
خواهیکه شود منزل مقصود مقامت
از آبلهٔ پای طلبکن جرس اینجا
آن بهکه ز دل محوکنی معنی بیداد
اظهار به خون میتپد از دادرس اینجا
❈۳❈
بیهوده نباید چو شرر چشمگشودن
گرد عدم است آینهٔ پیش و پس اینجا
درکوی ضعیفیکه تواند قدم افشرد
اینجاستکه دارد دهن شعله خس اینجا
❈۴❈
باگردش چشمت چه توانکرد، وگرنه
یکدل به دو عالم ندهد هیچکس اینجا
چون نقش قدم قافلهٔ ماست زمینگیر
باشد ره خوابیده صدای جرس اینجا
❈۵❈
دل چون نتپد در قفس زخم که بیدوست
کار دم شمشیر نماید نفس اینجا
درکوچهٔ الفت دل صاف آینهدار است
غیرازنفس خویش چهگیرد عسس اینجا
❈۶❈
سرمایهٔ ماهیچکسان عرض مثالیست
ای آینه دیگر ننمایی هوس اینجا
بیدل نشود رامکسی طایر وصلش
تا از دل صد چاک نباشد قفس اینجا
کامنت ها