بیدل دهلوی:دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم
❈۱❈
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم
تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم
گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش
ز بیتاثیری اقبال سم گل کرده تریاکم
❈۲❈
هوا تازی به خاک ذلتم پامال میدارد
اگر سویگریبان روکنم سرکوب افلاکم
ز صد مستی قناعت کردهام با یاد مژگانی
دماغگردن مینا بلند است از رگ تاکم
❈۳❈
مزار کشتهٔ تیغ تبسم عالمی دارد
سحر خندد غباری هم اگر برخیزد از خاکم
پرافشان میروم چون صبح ممکن نیست آزادی
چه سازم ار قفس فرسودههای سینهٔ چاکم
❈۴❈
ز بیدندانی ایام پیری نعمتم این بس
که فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم
طلسمی بستهام چول شمع کو خلوت کجا محفل
ز رویم رنگ اگر شویند هستی تا عدم پاکم
❈۵❈
کمند کس حریف صید آزادم نمیگردد
املها رشته درگردن کم است از سعی فتراکم
اگر رنگم پرافشانم اگر بومست جولانم
به هر صورت فضولی دستگاه طبع بیباکم
❈۶❈
نمیسوزم نفس بیهوده در تدبیر جمعیت
دم فرصتکسل دارم منش ناچار دلاکم
به حرف و صوت این محمل ندارم نسبتی بیدل
خموشیکردهام روشن چراغ کنج ادراکم
کامنت ها