بیدل دهلوی:به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم
❈۱❈
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم
به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری
به پستی میتوان زد لاف معراج از لب بامم
❈۲❈
هزاران موج ساحل گشت چندین قطره گوهر شد
همان محمل طراز دوش بیتابیست آرامم
چه اندوزم به این جوش کدورت غیرخاموشی
گلوی شمع میگردد کمند سرمهٔ شامم
❈۳❈
نپیچد بر دل کس ریشهٔ شوق گرفتاری
چوتخمم تا گره واکردهای گل میکند نامم
مگر از خود روم تا مدعای دل به عرض آید
صدایی درشکست رنگ میدارد لب جامم
❈۴❈
هنوزم شمع سودا در نقاب هوش میسوزد
سرا پا آتشم اما به طرز سوختن خامم
به چشم بسته غافل نیستم از شوق دیدارت
ز صد روزن به حیرت میتپد در پرده بادامم
❈۵❈
شرار برق جولان از رگ خارا نیندیشد
کند صد کوچهٔ بیداد را رنگین گل اندامم
شکوه حسرت دیدار قاصد بر نمیتابد
مگر در محفل جانان برد آیینه پیغامم
❈۶❈
گرفتار طلسم حیرت دل ماندهام بیدل
به رنگ آب گوهر نیست بیش از یک گره دامم
کامنت ها