بیدل دهلوی:از عزت و خواری نه امید است نه بیمم منگوهر غلتان خودم اشک یتیمم
❈۱❈
از عزت و خواری نه امید است نه بیمم
منگوهر غلتان خودم اشک یتیمم
دل نیست بساطی که فضولی رسد آنجا
طور ادبم سرمهٔ آوازکلیمم
❈۲❈
هرچند سر و برک متاع دگرم نیست
زین گرد نفس قافلهٔ ملک عظیمم
از نعمت بیخواست به کفران نتوان زد
محتاج نیام لیککریم استکریمم
❈۳❈
از سایهٔ گم گشته مجویید سیاهی
شستندبه سر چشمهٔخورشید گلیمم
بالیدن من تا ندرد جامهٔ آفاق
باریکتر از ریشهٔ تحقیق جسیمم
❈۴❈
چشمی نگشودمکه به زخمی نتپیدم
عمریست چو عبرت به همین کوچه مقیمم
با تیغ طرف گشتهام از دست سلامت
چون شمع به هر جا سر خویش است غنیمم
❈۵❈
بیدرد سری نیست سحر نیز درین باغ
صندل به جبین میوزد از دور نسیمم
چون خوشهٔگندمچهدهمعرض تبسم
از خاک پیامآور دلهای دو نیمم
❈۶❈
بیدل نیام امروز خجالتکش هستی
چون چرخ سر افکندهٔ ادوار قدیمم
کامنت ها