بیدل دهلوی:هر چند درین مرحله بی تاب و توانم چون آبله سر در قدم راهروانم
❈۱❈
هر چند درین مرحله بی تاب و توانم
چون آبله سر در قدم راهروانم
بر قمری و بلبل ز نشاطم مسرایید
من بوی گلم نالهٔ رنگین فغانم
❈۲❈
دیدار طلب زهرهٔ گفتار ندارد
در جوهر آیینه شکستهست زبانم
بار سر دوشم نه جوانیست نه پیری
خمگشتهٔ فکر خودم از بس که گرانم
❈۳❈
جرأت ز خیالم به چه امید بنازد
فرصت شمر تیر نشستهست کمانم
چون موج گهرصرفه نبردم ز تأمل
زبن عرصه برون برد همین ضبط عنانم
❈۴❈
بر شهرت عنقا نتوان بست خموشی
گردی که ندارم به چه آبش بنشانم
جز وهم تمیز من و موهوم که دارد
بردهست ضعیفی چو میانت ز میانم
❈۵❈
از کوشش بیحاصل عشاق مپرسید
مرکز به بغل چون خط پرگار دوانم
مکتوب شکست از پر رنگم مگشایید
شاید که پیامی به شنیدن برسانم
❈۶❈
چون صبح چه نازم به متاع رم فرصت
از دامن برچیده بلند است دکانم
بی دامن و جیب است لباس من مجنون
بیدل ز تکلف چه درم یا چه فشانم
کامنت ها