بیدل دهلوی:دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم
❈۱❈
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم
اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم
رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد
دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد رامانم
❈۲❈
بهار آبروبم صد خزان خجلت به بر دارد
شکفتن در مزاجم نیست رنگ زرد رامانم
به حکم عجز شک نتوان زدود از انتخاب من
دربن دفتر شکستگوشهای فرد رامانم
❈۳❈
به هر مژگان زدن جوشیدهام با عالم دیگر
پریشان روزگارم اشک غم پرورد رامانم
شکست رنگم وبر دوش آهی میکشم محمل
درین دشت از ضعیفیکاه باد آورد رامانم
❈۴❈
تمیز خلق از تشویش کوری برنمیآید
همهگر سرمه جوشم در نظرهاگرد رامانم
نه داغم مایلگرمی نه نقشم قابل معنی
بساط آرای وهمم کعبتین نرد را مانم
❈۵❈
به خود آتش زنم تا گرم سازم پهلوی داغی
ز بس افسرده طبعیها تنور سرد رامانم
خجالت صرف گفتارم ندامت وقف کردارم
سراپا انفعالم دعوی نامرد رامانم
❈۶❈
نه اشکی زیب مژگانم نه آهی بال افغانم
تپیدن هم نمیدانم دل بیدرد رامانم
به مجبوری گرفتارم مپرس از وضع مختارم
همه گر آمدی دارم همان آورد رامانم
❈۷❈
فلک عمریست دور از دوستان میداردم بیدل
به روی صفحهٔ آفاق بیت فرد رامانم
کامنت ها