بیدل دهلوی:چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما
❈۱❈
چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما
یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما
حیرت ما ازدرشتیهای وضع عالم است
دهرتاکهسار شد آیینه میجوشیم ما
❈۲❈
شمع فانوس حباب از ما منورکردهاند
روشنی داریم چندانیکه خاموشیم ما
چشمبند غفلت هستی تماشاکردنیست
دهرشور محشرست وپنبه درگوشیم ما
❈۳❈
ساز تشویش عدم از هستی ما میدمد
عافیت بیاضطرابی نیست تا هوشیم ما
شعلهگر دارد مقام عافیت خاکسترست
بهکه طاقتها به دست عجزبفروشیم ما
❈۴❈
آمد و رفت نفس پر بیسبب افتاده است
کیست تافهمدکه از بهر چه میکوشیمما
زندگی تنها وبال ما نشد ز اقبال عجز
نیستی هم بارتکلیف است تا دوشیم ما
❈۵❈
احتیاط ظاهر امواج عجز باطن است
بسکه میبالد شکست دل زره پوشیم ما
راه مقصد جزبه سعی ناله نتوانکرد طی
چون جرسبیدرد هم ایکاشبخروشیمما
❈۶❈
چون نگه صدمدعا ازعجز مابیپرده است
نیستفریادی بهاین شوخیکهخاموشیمما
یاد ما بیدل وداع وهم هستیکردن است
تا خیالی در نظر داری فراموشیم ما
کامنت ها