بیدل دهلوی:شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم به قدر یک دو دور صبح محشر دیر میخواهم
❈۱❈
شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم
به قدر یک دو دور صبح محشر دیر میخواهم
ز تیغ ناز او در خون تپم چندان که دلگردم
جهانگرکیمیا خواهد من این اکسیر میخواهم
جهانگرکیمیا خواهد من این اکسیر میخواهم
به رنگ غنچه امشب دیدهام خواب پریشانی
ز چاک سینه یک آه سحر تعبیر میخواهم
❈۲❈
به چشم اعتبار بیخودی عمری جنون کردم
کنون چون اشک یک افتادگی زنجیر میخواهم
درین گلشن خم تسلیم هر شاخی گلی دارد
به ذوق سجده خود را در جوانی پیر میخواهم
❈۳❈
دو عالم نیست جز آیینهٔ زنگار پروردی
منمکانجا ز آه بینفس تاثیر میخواهم
ندارد دشت امکان آنقدر میدان آزادی
نگاه آهوم ناچار پا در قیر میخواهم
❈۴❈
ز رمز جستجوها غافلم لیک اینقدر دانم
که چون خورشید زیر خاک هم شبگیر میخواهم
درین گلشن سلامت باب جمعیت نمیباشد
چو رنگ گل شکستی عافیت تعمیر میخواهم
❈۵❈
سفید از گریه شد چشم و همان مست تماشایم
به هربیحاصلیها روغنی زین شیر میخواهم
من و دلبر بهم نقشی ببستیم از هماغوشی
ز نقاش ازل زین رنگ یک تصویر میخواهم
❈۶❈
چسان آید ز شمع کشته بیدل محفل آرایی
زبان در سرمه خوابیدهست و من تقریر میخواهم
کامنت ها