بیدل دهلوی:نه خط شناس امیدم نه درس محرم بیم به حیرتم که محبت چه میکند تعلیم
❈۱❈
نه خط شناس امیدم نه درس محرم بیم
به حیرتم که محبت چه میکند تعلیم
بیاکه منتظرانت چو دیدهٔ یعقوب
فضای کلبهٔ احزان گرفتهاند نسیم
❈۲❈
ز نسبت دهنت بسکه لذت اندود است
بهم دو بوسه زند لب دم تکلم میم
بغیر سجده ز سیمای عجز ما مطلب
جبین سایه و آیینه داری تسلیم
❈۳❈
چه شد زبان تمنا خموش آهنگست
نگاه نامهٔ سایل بس است سویکریم
به یاس گرد هوسهایم از نظر برخاست
نفسگداخته را رنگ میکند تعظیم
❈۴❈
به رنگ پسته لب از جوش خون ندوختهام
حذر که صورت منقار من دلیست دو نیم
فتادگی همه جا خضر مقصد ضعفاست
عصای جاده همان میکشد خط تسلیم
❈۵❈
عبث متاز که خونت به خاک میریزد
سرشک را قدم جرات خودست غنیم
پی حقیقت نیک و بد گذشته مگیر
خطوط وهم مپیما که کهنه شد تقویم
❈۶❈
ز شور وحدت و کثرت به درد سر نروی
حدیث ذره و خورشید مبحثی است قدیم
مرو به صومعه کانجا نمیتوان دیدن
به وهم خلد، جهانی گرفته کنج جحیم
❈۷❈
در آن بساط که کهسار ناله پرداز است
غبار ماست هوس مردهٔ امید نسیم
غبار شمع به تاراج رنگ باخته رفت
متاع عاریت ما به هیچ شد تقسیم
❈۸❈
درون پردهٔ هستی تردد انفاس
اشارهایست که اینجا مسافر است مقیم
دل گداخته مضمون گوهر دگر است
محیط آب شد اما نبست اشک یتیم
❈۹❈
چو ابر دست به دامان اشک زن بیدل
مگر به گریه برآید سیاهیات ز گلیم
کامنت ها