بیدل دهلوی:به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم به سودن مژه فرسوده شد سراپایم
❈۱❈
به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم
به سودن مژه فرسوده شد سراپایم
در این محیط مقیم تغافلم چو حباب
غبار چشم گشودن تهی کند جایم
❈۲❈
حریف مطلب اشک چکیده نتوان شد
صدا شکست نفس در شکست مینایم
شرار مردهام از حشر من مگوی و مپرس
چنان گذشتهام از خود که نیست فردایم
❈۳❈
سحر طرازی گلزار حیرتست امروز
شکسته رنگی آیینهٔ تماشایم
خیال هستی موهوم سرخوشم دارد
وگرنه در رگ تاکست موج صهبایم
❈۴❈
چو عمر رفته ندارم امید برگشتن
غنیمت است که گاهی به یاد میآیم
کسی خیال چه هستیکند ز وضع حباب
شکافته است به نام عدم معمایم
❈۵❈
هزار رنگ ز من پر فشان بیرنگیست
اگر غلط نکنم آشیان عنقایم
غرور خودسری آیینهٔ نمودم نیست
چو انفعال عرق کرده است پیدایم
❈۶❈
طواف دشت جنون ذوق سجدهای دارد
که جای آبله دل میکشد سر از پایم
نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل
نشانده است جنون در دل سویدایم
کامنت ها