بیدل دهلوی:نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم فنایم، فنایم، فنایم، فنایم
❈۱❈
نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم
فنایم، فنایم، فنایم، فنایم
نه پایی که گردون فرازد خرامم
نه دستی که بندد تعین حنایم
❈۲❈
اگر آسمانم عروجی ندارم
اگر آفتابم همان بیضیایم
نه شخصم معین نه عکسم مقابل
خیال آفرین حیرت خود نمایم
❈۳❈
ز صفر است در دست تحقیق جامم
حساب جنون بر خرد میفزایم
سلامت که میجوید از دانهٔ من
هوس کوب دندان هفت آسیایم
❈۴❈
درتن چارسوبم چه سودا چه سودی
چو صبح از نفس مایگان هوایم
چه مقدار وحشتکمین است فرصت
که با هر نفس باید از خود برآیم
❈۵❈
شعور است آثار موجود بودن
من بیخبر هر کجایم، کجایم
لباس تعلق خیالست بیدل
گره نیست جز من به بند قبایم
کامنت ها