بیدل دهلوی:هیچ میدانی مآل خود چرا نشناختیم سر به پیش پا نکردیم از حیا نشناختیم
❈۱❈
هیچ میدانی مآل خود چرا نشناختیم
سر به پیش پا نکردیم از حیا نشناختیم
غیرت یکتاییش از خودشناسی ننگ داشت
قدر ما این بس که ما هم خویش را نشناختیم
❈۲❈
عالمی را معرفت شرمندهٔ جاوید کرد
خودشناسی ننگ کوری شد ترا نشناختیم
دل اگربا خلقکم جوشید جای شکوه نیست
از همه بیگانه بودیم آشنا نشناختیم
❈۳❈
چشم پوشیدن جهان عافیت ایجاد کرد
غیر کنج دل برای امن جا نشناختیم
در گلستانی که رنگش پایمال ناز بود
خون ما هم داشت رنگی از حنا نشناختیم
❈۴❈
چشمبندی بیتمیزی را نمیباشد علاج
حسن عریان بود ما غیر از فنا نشناختیم
جهل موج و کف به فهم راز دریا روشن است
عشق مستغنی است گر ما و شما نشناختیم
❈۵❈
عالم از کیفیت رد و قبول آگاه نیست
چون نفس یکسر برو را از بیا نشناختیم
فهم واجب نیست ممکن تا ابد از ممکنات
اینکه ما نشناختیمت از کجا نشناختیم
❈۶❈
بینیازی از تمیز عین و غیر آزاده است
جرم غفلت نیست بیبود که ما نشناختیم
صبر اگر میبود ابرام طلب خجلت نداشت
ما اجابت را دو دم پیش از دعا نشناختیم
❈۷❈
زین تماشا بیدل از وحشت عنانیهای عمر
دیده و دانسته بگذشتیم یا نشناختیم
کامنت ها