بیدل دهلوی:یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم سجدهای چون آستان بر آستانی داشتیم
❈۱❈
یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم
سجدهای چون آستان بر آستانی داشتیم
یاد آن سامانِ جمعیت که در صحرای شوق
بسکه میرفتیم از خود کاروانی داشتیم
❈۲❈
یاد آن سرگشتگی کز نسبتش چون گردباد
در زمین خاکساری آسمانی داشتیم
یاد آن غفلت که از گرد متاع زندگی
عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم
❈۳❈
گرد آسودن ندارد عرصهٔ جولان هوش
رفت آن کز بیخودی ضبط عنانی داشتیم
دست ما و دامن فرصت که تیر ناز او
در نیستان بود تا ما استخوانی داشتیم
❈۴❈
ذوق وصلی گشت برق خرمن آرامها
ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیم
ای برهمن بیخبر از کیش همدردی مباش
پیش ازین ما هم بت نامهربانی داشتیم
❈۵❈
هر قدر او چهره میافروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود ما بر خود گمانی داشتیم
❈۶❈
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاکِ نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
❈۷❈
خامشی صد نسخه آهنگ طلب شیرازه بست
مدعا گم بود تا ساز بیانی داشتیم
شوخی رقص سپند آمادهٔ خاکستر است
سرمه سایی بود اگر ذوق فغانی داشتیم
❈۸❈
جرات پرواز هرجا نیست بیدل ور نه ما
در شکست بال، فیض آشیانی داشتیم
کامنت ها