بیدل دهلوی:از بسگرفته است تحیر عنان ما دارد هجوم آینه اشک روان ما
❈۱❈
از بسگرفته است تحیر عنان ما
دارد هجوم آینه اشک روان ما
گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند
بلبل به هرز سر نکنی داستان ما
❈۲❈
وضع خموش ما ز سخن دلنشینتر است
با تیر احتیاج نداردگمان ما
حرف درشت ما ثمر سود عالمیست
گوهر دهد به جای شرر سنگکان ما
❈۳❈
گاه سخن به ذوق سپرداریکمان
شدگوشها نشان خدنگ بیان ما
از بس سبک زگلشن هستیگذشتهایم
نشکسته است رنگگلی از خزان ما
❈۴❈
در پردههای عجز سری واکشیدهایم
چون درد درشکست دل است آشیان ما
ای مطرب جنونکدة درد، همتی
تا نالهگلکند نفس ناتوان ما
❈۵❈
چون صبح بیغبار نفس زندهایم و بس
شبنم صفاست آینهٔ امتحان ما
بوی بهار در قفس غنچه داغ شد
از بسکه تنگکرد چمن را فغان ما
❈۶❈
چون دود شمع وحشت ما را سبب مپرس
آتشگرفته است پیکاروان ما
بیدل زبس به سختی جاوید ساختیم
مغز محیط شد چوگهر استخوان ما
کامنت ها