بیدل دهلوی:داغیم چون سپند مپرس از بیان ما در سرمه بال میزند امشب فغان ما
❈۱❈
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما
در سرمه بال میزند امشب فغان ما
عرضکمال ما عرقآلود خجلت است
ابر است اگر بلند شود آسمان ما
❈۲❈
ما را چو شمع بابگداز آفریدهاند
یعنی ز مغز نرمتر است استخوان ما
شبنم صفت ز بسکه سبکبار میرویم
بوی گل است ناقهکش کاروان ما
❈۳❈
چون شعله سر به عالم بالا نهادهایم
خاشاک وهم نیست حریف عنان ما
شوخی نگاه ما نفروشد چوآینه
عمریست تخته است زحیرت دکان ما
❈۴❈
پرواز ناله نیز به جایی نمیرسد
از بس بلند ساختهاند آشیان ما
رنگ شکسته آینهٔ بیخودی بس است
یارب زبان ما نشود ترجمان ما
❈۵❈
جز داغ نیست مائدهٔ دستگاه عشق
آتش خوردکسیکه شود میهمان ما
با آنکه ما اسیرکمند حوادثیم
عنقاست بینشان به سراغ نشان ما
❈۶❈
کو خامشیکه شانهکش مدعا شود
آشفته استطرهٔ وضع بیان ما
پیداست راز سینهٔ ما بیدل از زبان
یک پارهٔ دل است زبان در دهان ما
کامنت ها