بیدل دهلوی:به هر جا رفتهام از خویشتن راه تو میپویم اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سرکویم
❈۱❈
به هر جا رفتهام از خویشتن راه تو میپویم
اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سرکویم
هوای ناوکی دارم که هر جاگل کند یادش
ببالد استخوان مانند شاخ گل به پهلویم
❈۲❈
به مضراب خیالی میکند توفان خروش من
زبان رشتهٔ سازم نمیدانم چه میگویم
به گردون گر رسم از سجدهٔ شوقت نیام غافل
چو ماه نو جبینی خفته در محراب ابرویم
❈۳❈
دوتا شد پیکر و آهی نبالید از مزاج من
نوا در سرمه خوابانیدهتر از چنگ گیسویم
نشاند آخر وداع فرصتم در خاک نومیدی
غباری از تپش واماندهٔ جولان آهویم
❈۴❈
تحیر خون شد از نیرنگ سحرآمیزی الفت
که من تمثال خود میبینم و آیینهٔ اویم
به تکلیف بهارم میدهی زحمت نمیدانی
به جای گل دل خونگشتهای دارم که میبویم
❈۵❈
تمیز رنگ حالم دقت بسیار میخواهد
که من از ناتوانی در نظرها رستن مویم
چو شمعم گر به این رنگست شرمساز پیمایی
عرق گل میکنم چندان که رنگ خویش میشویم
❈۶❈
چو آن مویی که آرد در تصور کلک نقاشش
هنوز از ناتوانیها به پهلو نیست پهلویم
به ضبط خود چه پردازد غبار ناتوان من
نسیم کویش از خود رفتنی میآورد سویم
❈۷❈
چنان محو تماشای گریبان خودم بیدل
که پندارم خیال او سری دارد به زانویم
کامنت ها