بیدل دهلوی:گر بهاین وحشتدهدگرد جنونسامان ما تا سحرگشتنگریبان میدرد عریان ما
❈۱❈
گر بهاین وحشتدهدگرد جنونسامان ما
تا سحرگشتنگریبان میدرد عریان ما
فیضها میجوشد از خاک بهار بیخودی
صبحفرش است ازشکست رنگ در بستانما
❈۲❈
در تماشایت به رنگ شمع هرجا میرویم
دیدهٔ ما یکقدم پیش است از مژگان ما
محوگردیدن علاج ضطراب دل نکرد
ازتحیرسربه شریک موج شدتوفان ما
❈۳❈
از شهادت انتظاران بساط حیرتیم
زخمها واماندن چشم است در میدان ما
منزل مقصود گام اول افتادگیست
همچواشک ایکاش لغزیدنشود جولان ما
❈۴❈
دور جامی زین چمن چونگل نصیب ما نشد
رنگ ناگردیده، آخر میشود دوران ما
سوخت پیش از ما درین محفل چراغ انتظار
دیدهٔ یعقوب نایاب است درکنعان ما
❈۵❈
مطرب ساز تظلم پردهدار خویکیست
شعله میپوشد جهان از نالهٔ عریان ما
هستی موهوم غیر از نفی اثباتی نداشت
رفتن ماگرد پیداکرد از دامان ما
❈۶❈
چشم تابرهم زنم اشکی بهخون غلتیده است
بسمل ایجاد است بیدل جنبش مژگان ما
کامنت ها