بیدل دهلوی:ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن عزت کجاست تا نتوان خوار زیستن
❈۱❈
ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن
عزت کجاست تا نتوان خوار زیستن
اندیشهای که در چه خیال اوفتادهای
مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن
❈۲❈
تاکی زخلق پرده به رو افکنی چو خضر
مردن به از خجالت بسیار زیستن
در بارگاه یأس ادب اختراع ماست
بیخوابی و به سایهٔ دیوار زیستن
❈۳❈
غفلت زداست پرتو اندیشهٔ کریم
حیفست یاد عهد و گنهکار زیستن
گل اگر گرد رکاب تو نشد معذور است
چکند پا به حنایی که ندارد رفتن
❈۴❈
الفت آه مسقیم در دل ساخت مرا
دارد این خانه هوایی که ندارد رفتن
بیدل آنکیستکه با سیل خرامش امروز
همچو دل نیست بنایی که ندارد رفتن
کامنت ها