بیدل دهلوی:تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن
❈۱❈
تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن
پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن
هستی عشّاق از آیین جهان دیگر است
بسته جز آتش دو عالم بر سمندر سوختن
❈۲❈
روشن است اقبال ما چون شمع در ملک جنون
تخت داغ و لشکر آه و اشک افسر سوختن
در دل افسرده خونها میخورد ناموس عشق
آتش یاقوت دارد تا به محشر سوختن
❈۳❈
چند بیند آرزو در دیر نیرنگ خیال
چون خیال بیتمیزان می به ساغر سوختن
با وجود وصل در بزم حضورم بار نیست
بشنو از پروانه دیگر قصهٔ پر سوختن
❈۴❈
دل به دست آور تلاش دیگرت آوارگیست
موج را باید نفس در سعی گوهر سوختن
بیندامت نیست عشق از نسبت طبع فضول
گریهها دارد ز دست هیزم تر سوختن
❈۵❈
همچو اخگر خواب راحت خواهدت بیدار کرد
نیست غافل گرمی پهلو ز بستر سوختن
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگی
گفت چون پروانه در آغوش دلبر سوختن
❈۶❈
نقطهای چند از شرار کاغذم کردهست داغ
بیتکلف انتخابی داشت دفتر سوختن
میهمان عبرتی ای شمع پُر بر خود مبال
تا بود پهلوی چربت نیست لاغرسوختن
❈۷❈
با دل مأیوس عهدی بستهایم و چاره نیست
کس چه سازد نیست بیدل جای دیگر سوختن
کامنت ها