بیدل دهلوی:روانی نیست محو جلوه را بیآبگردیدن سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن
❈۱❈
روانی نیست محو جلوه را بیآبگردیدن
سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن
به داد حسرت دل کس نمیپردازد ای بلبل
چوگل میباید اینجا از شکست رنگ نالیدن
❈۲❈
فسردن چند، از خود بگذر و سامان توفان کن
قیامت نغمهای حیفست سر در تار دزدیدن
که میداند کجا رفتند گلچینان دیدارت
هم از خورشید میباید سراغ سایه پرسیدن
❈۳❈
برو زاهد که هرکس مقصدی دارد دربن وادی
تو و صد سبحه جولانی و من یک اشک لغزیدن
درین غفلت سرا عرفان ما هم تازگی دارد
سرا پا مغز دانشگشتن و چیزی نفهمدن
❈۴❈
نظر بر بندو میکن سیر امن آباد همواری
بلند و پست یکسان مینماید چشم پوشیدن
زخواب عافیت چون موجگوهر نیستم غافل
بهم میآورد مژگان من بر خوبش پیچیدن
❈۵❈
چو فطرت ناقص افتد حرف بطلان استکوششها
شرر هم در هوا دارد زمین دانه پاشیدن
اگر فرصت نقاب از چهرهٔ تحقیق بردارد
شرارکاغذ ما و هزار آیینه خندیدن
❈۶❈
گشاد بال طاووسیم از عبرت چه میپرسی
شکست بیضهٔ ما داشت چندین چشم مالیدن
صفای دل بهار جلوهٔ معشوق شد بیدل
طلسم ناز کرد آیینه را بیرنگ گردیدن
کامنت ها