بیدل دهلوی:دمی ز عبرت اگر خم کند حیا گردن سر غرور نبندد به دوش ما گردن
❈۱❈
دمی ز عبرت اگر خم کند حیا گردن
سر غرور نبندد به دوش ما گردن
ز سر خیال رعونت برآر و ایمن باش
رگیست آنکه ز تن میکند جدا گردن
❈۲❈
ز خود نمایی طاقت نمیتوان برخاست
بهحکم خجلت اگر بشکند عصاگردن
چه ممکنست که ظالم رسد به اوجِ کمال
مگرکشیدن دارش کند رسا گردن
❈۳❈
رگی که ساز تو دارد گسستن آهنگ است
چوگردباد مده تاب بر هوا گردن
به جسمت از رگ و پی آن قدر گرفتاریست
که سرکشیده به چندین کمندها گردن
❈۴❈
به هر که وانگری هستی ستم ایجاد
ز پشت پاش کشیدهست پوست تا گردن
به رنگ دانه درین کشتزار دعوی خیز
فتاده است سر و میکشد ز پاگردن
❈۵❈
فکندهایم سپر تا قضا چه پیش آرد
ستمگران دم تیغند و عجز ما گردن
تو از حلاوت تسلیم غافلی ورنه
چو نیشکر همه بند است جابجاگردن
❈۶❈
اگر نه در دم تیغ محبت اعجازست
سر بریدهٔ قمریکه دوخت با گردن
فغانکه حق حضوری بجا نیاوردیم
چو شمع سر به هوا رفت زیر پا گردن
❈۷❈
کسی مباد هوس میهمان خوان غرور
ز اشتهای سری، میخورد قفا گردن
ز ساز قلقل مینا شنیدهام بیدل
که سنگ اگر شکنی نیست بیصدا گردن
کامنت ها