بیدل دهلوی:هویی کشید کلک قیامت صریر من صد نیستان گداخت گره در صفیر من
❈۱❈
هویی کشید کلک قیامت صریر من
صد نیستان گداخت گره در صفیر من
خاک زمین فقر گلستان دیگر است
زان چشم بلبلی که دمید از حصیر من
❈۲❈
هر جا عیار اول و آخرگرفتهاند
خطیست از قلمرو کلک دبیر من
چون نقطهام نشاند به صد عرش امتیاز
جز پشت ناخنی که ندارد سریر من
❈۳❈
فرصت شمار کاغذ آتش زدهست عمر
از زود یک دو گام به پیش است دیر من
پوشیده نیست راز هواداری عدم
پیداست از نفس که چه دارد ضمیر من
❈۴❈
زین دامگاه گر بپرد کس کجا رود
پرواز حیرتست ز مرغ اسیر من
رفتم ز خویش لیک به پهلوی عاجزی
برخاستن چو سایه نشد دستگیر من
❈۵❈
در عرصهای که نیست نشان غیر بینشان
چون نی نفس بس است پر و بال تیر من
چون صبح خرقهایست نفس باف نیستی
باری که بستهاند به دوش فقیر من
❈۶❈
زین قامت خمیدهٔ صد حرص در رکاب
غافل نیام هنوز جوان است پیر من
گردی که کردهام عرقی کن فرو نشان
پرواز تا کی ای ادب ناگزیر من
❈۷❈
بیدل شکست چینی دل را علاج نیست
نقاش صنع، مو نکشید از خمیر من
کامنت ها