بیدل دهلوی:شمع صفت دیدنیست عجز جنون زای من سر به هوا میدود آبلهٔ پای من
❈۱❈
شمع صفت دیدنیست عجز جنون زای من
سر به هوا میدود آبلهٔ پای من
بال فشان میروم لیک ندانم کجا
بر پر من بستهاند نامهٔ عنقای من
❈۲❈
بسکه به رویم عرق آینهٔ شرم بست
ماند نهان از نظر صورت پیدای من
همقدمگرد باد تاختم از بیخودی
گردش ساغر شکست گردن مینای من
❈۳❈
خجلت اعمال پوچ نامه به فردا فکند
روی ورق پشت کرد مشق چلیپای من
تا ز نم انفعال صورتی آرم بهعرض
دام نکرد از حباب آینه دریای من
❈۴❈
با همه آزادگی منفعل هستیام
حیف که چینوار نیست دامن صحرای من
غیر فسوس از نفس یک سخنم گل نکرد
هر چه شنیدم زدل بود همین وای من
❈۵❈
ضعف به صد دشت و در میکشدم سایهوار
تا به کجایم برد لغزش بی پای من
چند نفس خون کنم تا به خود افسون کنم
سوختم و وا نشد در دل من جای من
❈۶❈
خواه ادب پروریم خواه گریبان دریم
غیردرین خیمه نیست جز من و لیلای من
داغ شو ای عاجزی نوحه کن ای بیکسی
با دو جهان شد طرف بیدل تنهای من
کامنت ها