بیدل دهلوی:سوخت چون موج گهر بال تپیدنهای من عقدهٔ دلگشت آخر آرمیدنهای من
❈۱❈
سوخت چون موج گهر بال تپیدنهای من
عقدهٔ دلگشت آخر آرمیدنهای من
آبیار مزرعم یارب تب سودای کیست
درد میجوشد چو تبخال از دمیدنهای من
❈۲❈
صد بیابان آرزو بیجستجو طی میشود
تا به نومیدی اگر باشد رسیدنهای من
آه دردم تهمت آلود رعونت نیستم
رستن است از قید هستی سرکشیدنهای من
❈۳❈
از مقیمان بهارستان ضعف پیریام
گل زنقش پا به سر دارد خمیدنهای من
عالمی را کرد حسرت بسمل ناز و نیاز
دور باش غمزه و دزدیده دیدنهای من
❈۴❈
از سر کویت غبارم برده اند اما هنوز
میتپد هر ذره در یاد تپیدنهای من
جرأت بیحاصلی خجلت گداز کس مباد
اشک شد پرواز چون چشم از پریدنهای من
❈۵❈
بسکه اجزایم زدرد ناتوانیها گداخت
چون صدا شد عینک دیدن شنیدنهای من
وحشتم غیر از کلاه بینشانی نشکند
دامن رنگم بلند افتاده چیدنهای من
❈۶❈
همچو اشک از شرم جرأت بایدم گردید آب
تا یکی لغزش تراود از دویدنهای من
وحشتم فالگرفتاریست بیدل همچو موج
نیست بیایجاد دام از خود رمیدنهای من
کامنت ها