بیدل دهلوی:جهانگرفت غبار جنون تلاشی ما چوصبح تاختبهگردون جگرخراشی ما
❈۱❈
جهانگرفت غبار جنون تلاشی ما
چوصبح تاختبهگردون جگرخراشی ما
حریرکسوت تنزیه فال شوخی زد
به بوی پیرهن آمیخت بدقماشی ما
❈۲❈
دل از تعلق اسباب قطع راحتکرد
نفس به نالهکشید از قفس تراشی ما
نداشت گرد دگر آستان یکتایی
خیال قرب شد احکام دور باشی ما
❈۳❈
چه ظلم داشت درین انجمن تمیز فضول
که خودپرست عیانکرد خواجه تاشی ما
کسی مباد خجل از تعلق اغراض
عرق به جبهه دماند از نیاز پاشی ما
❈۴❈
در آتشیم چو شمع از ضعیفی طاقت
که رنگ رفته نجستهست از حواشی ما
به هر زمینکه فتادیم برنخاست غبار
جهات تنگ شد از پهلوی فراشی ما
❈۵❈
ز نشئهٔ می تمکین ما مگو بیدل
قدح در آبگهر زد ادب معاشی ما
کامنت ها