بیدل دهلوی:دست جرأت دیدم آخر مغتنم در آستین همچو شمع کشته خواباندم علم در استین
❈۱❈
دست جرأت دیدم آخر مغتنم در آستین
همچو شمع کشته خواباندم علم در استین
با همه الفت چو موج از یکدگر پهلو تهیست
عالمی زین بحر جوشیدهست رم در استین
❈۲❈
باطن این خلق کافرکیش با ظاهر مسنج
جمله قرآن در کنارند و صنم در آستین
دامنافشان بایدت چون موج از این دریا گذشت
چند چون گرداب بندی پیچ و خم در آستین
❈۳❈
شوق بیتابیم ما را رهبری در کار نیست
اشک هر جا سر کشد دارد قدم در آستین
گر تأمل پرده بردارد ز روی این بساط
هر کف خاکیست چندین جام جم در آستین
❈۴❈
دم زدن شور قیامت خامشی حشر خیال
یک نفس ساز دو عالم زیر و بم در آستین
پنجهٔ قدرت رهین باد دستیها خوش است
تا به افسردن نگردد متهم در آستین
❈۵❈
در جنون هم دستگاه کلفت ما کم نشد
ناله عریان است و دارد صد الم در آستین
دعوی کاذب گواه از خویش پیدا میکند
چون زبان شد هرزه گو دارد قسم در آستین
❈۶❈
سرکشی در تنگدستیها مدارا میشود
سودنست انگشتها را سر بهم در آستین
بسکه بیدل عام شد افلاس در ایام ما
نقش ناخن هم نمیبندد درم در آستین
کامنت ها