بیدل دهلوی:نقاش تاکشد اثر ناتوان او بندد قلم ز سایهٔ موی میان او
❈۱❈
نقاش تاکشد اثر ناتوان او
بندد قلم ز سایهٔ موی میان او
از بحر عشق رخت سلامتکه میبرد
کشتی شکستن است دلیل کران او
❈۲❈
حزنی در ین بساط تحیر نیافتم
شمعیکه مغز نالهکشد استخوان او
راز تو آتشیستکه چون پرده در شود
کام هزار سنگ شکافد زبان او
❈۳❈
دارد وداع عافیت از عشق دم زدن
یعنی چو عود سوختنست امتحان او
آن موج تیغش از سر دریا گذشته است
کایینه دارد از دل گوهر فشان او
❈۴❈
در وادیی که محمل امید بستهایم
نالد شکست بر جرس کاروان او
عمر شرار فرصت گلزار زندگیست
از همگذشتهگیر بهار و خزان او
❈۵❈
تمثال نیست غیر غبار خیال شخص
خلقیست خود فروش متاع دکان او
هر ساز از ترانهٔ خود میدهد خبر
وهم است اگر زمن شنوی داستان او
❈۶❈
بیدل سراغ عالم عنقا تحیر است
آن نیست بینشانکه تو یابی نشان او
کامنت ها