بیدل دهلوی:شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما سرکوب بال وپر شد بیدست پایی ما
❈۱❈
شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما
سرکوب بال وپر شد بیدست پایی ما
درکارگاه امکان بیشبهه نیست فطرت
تمثال میفروشد آیینهزایی ما
❈۲❈
زان پنجهٔ نگارین نگرفت رنگ و بویی
پامال یأسگردید خون حنایی ما
یارب مباد آتش از شعله بازماند
خاک است بر سر ما از نارسایی ما
❈۳❈
چونگل زباغ هستی ما هم فریب خوردیم
خون داشت درگریبان رنگین قبایی ما
گر اشک رخ نساید بر خاک ناتوانی
زان آستانکه خواهد عذر جدایی ما
❈۴❈
در راه او نشستیم چندانکه خاکگشتیم
زین بیشتر چه باشد صبرآزمایی ما
از سجدهٔ حضورت بوی اثر نبردیم
امید دستها سود از جبههسایی ما
❈۵❈
تاکی هوس نوردی تا چند هرزهگردی
یاربکه سنگگردد خاک هوایی ما
گر در قفس بمیریم زان بهکه اوجگیریم
بیبال و پر اسیریم آه از رهایی ما
❈۶❈
سرها قدم نشین شد پروازهاکمین شد
صد آسمان زمین شد از بیعصایی ما
بیدل اگر توهّم بند نظر نباشد
کافیست سیر معنی لفظ آشنایی ما
کامنت ها