بیدل دهلوی:در شکنج عزتند ارباب جاه آبگوهر بر نمیآید ز چاه
❈۱❈
در شکنج عزتند ارباب جاه
آبگوهر بر نمیآید ز چاه
نخوت شاهی دهان اژدهاست
شمع را در میکشد آخرکلاه
❈۲❈
عمرها شد میتپد بیروی دوست
چون رگ یاقوت در خونم نگاه
در خیالش محو شد آثار من
اینکتان را شست آخر نور ماه
❈۳❈
در ادبگاه خم ابروی او
ماه نو دارد زبان عذر خواه
خانهٔ مجنون ما هم دود داشت
روزن چشم غزالان شد سیاه
❈۴❈
شعله ی ما را درین آفت سرا
جز به خاکستر نمیباشد پناه
ناامیدی دستگاه زندگیست
تاروپود کسوت صبح است آه
❈۵❈
شرم دار ای سرکش از لاف غرور
نیست بال شعلهات جز برگ کاه
باغ و بستان پر مکرر میشود
جانب دل هم نگاهیگاه گاه
❈۶❈
در تماشاخانهٔ آیینهام
میشود جوهر چو میسوزد نگاه
عشق را بر نقص استعداد من
گریهٔ ابر است بر حال گیاه
❈۷❈
میگدازد شمع و از خود میرود
کای به خود واماندگان این است راه
دم مزن بیدل اگر صاحبدلی
محرم آیینه راکفر است آه
کامنت ها