بیدل دهلوی:خشم را آیینه پرداز ترحم کردهای در نقاب چین پیشانی تبسم کردهای
❈۱❈
خشم را آیینه پرداز ترحم کردهای
در نقاب چین پیشانی تبسم کردهای
هر سر مویت زبان التفاتی دیگر است
بسکه شوخی در خموشی هم تکلم کردهای
❈۲❈
تا عرق از چهرهات خورشید ریز عبرتست
چرخ را یک دشت نقش پای انجم کردهای
عقدههای غنچهٔ دل بیگلاب اشک نیست
می به ساغر کن کزین انگور در خم کردهای
❈۳❈
گوهر از تسلیم شد ایمن ز موج انقلاب
ساحل جمعیتی گر دست و پا گم کردهای
بر حدیث مدعی کافسانهٔ دردسر است
گر تغافل کردهای بر خود ترحم کردهای
❈۴❈
ای خیالت غرق سودای جهان مختصر
قطرهای را بردهای جاییکه قلزم کردهای
موج اقبال تو در گرد عدم پر میزند
قلزمی اما برون از خود تلاطم کردهای
❈۵❈
بیتکلف گر همینست اعتبارات جهان
کم ز حیوانی اگر تقلید مردم کردهای
معرفت کز اصطلاح ما و من جوشیده است
غفلتست اما تو آگاهی توهّم کردهای
❈۶❈
این زمان عرض کمالت فکر آب و نان بس است
آدمیت داشتی در کار گندم کردهای
بحر امکان شوخی موج سرابی بیش نیست
دست از آبش تا نمیشویی تیمم کردهای
❈۷❈
بستهای بیدل اگر بر خود زبان مدعی
عقربی را میتوانم گفت بی دم کردهای
کامنت ها