بیدل دهلوی:مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی پا به دامن نشکستی که به آداب رسی
❈۱❈
مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی
پا به دامن نشکستی که به آداب رسی
مخمل کارگه غفلتی ای بیحاصل
سعی بیداریت این بس که تو تا خواب رسی
❈۲❈
آنقدر بر در اظهار مبر حاجت خویش
که به خفتکده منت احباب رسی
رمز اقبال جهان واکشی از ادبارش
گر به شاگردی شاگرد رسن تاب رسی
❈۳❈
منت آلوده مکن چارهٔ زخم دل کس
ترسم از مرهم کافور به مهتاب رسی
بی عرق نیست دل از خجلت تعمیر جسد
برمدار آنهمه این خاک که تا آب رسی
❈۴❈
ماهی قلزم حرص آب دگر میخواهد
عطشت کم شود آندم که به قلاب رسی
سیر این بحر دلیل سبق غیرتهاست
گرد خود گرد زمانی که به گرداب رسی
❈۵❈
نشئه پیمایی کیفیت تاک آسان نیست
وا شود عقدهٔ دل تا به می ناب رسی
ختم غواصی دریای یقینت این است
که ز هر قطره به آن گوهر نایاب رسی
❈۶❈
واصل کعبهٔ تحقیق ادب کوشانند
سر به زانو نه و دیدی که به محراب رسی
راهی از مقصد بسمل نگشودی هیهات
تا به ذوق طلب بیدل بیتاب رسی
کامنت ها