بیدل دهلوی:مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا نمیتوان خبر پاگرفت سر به هوا
❈۱❈
مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا
نمیتوان خبر پاگرفت سر به هوا
درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس
به خاکریشه وگل میکند ثمر به هوا
❈۲❈
زمین مزرعایجاد بسکه تنگ فضاست
نمونکاشته تخم شرر مگربه هوا
بهعافیتگه خاکسترم چو شعله سریست
مباد ذوق فضولیکند خبر به هوا
❈۳❈
نه مقصدیست معین نه مطلبی منظور
چوگردباد همین بستهامکمر به هوا
جهانگرفت به رنگینی پر طاووس
غبار منکه ندانمکه داد سر به هوا
❈۴❈
حدیث سرکشی از قامت بلندکه داشت
که لبگزیدهگرهبند نیشکر به هوا
چو شبنمیکهکند از مزاج صبح بهار
به راهت آینهها بسته چشم تر به هوا
❈۵❈
ز ساز قافلهٔ عمر جمعدار دلت
که محمل نفسی دارد این سفر به هوا
به دستگاه رعونت درین بساط مناز
که رفته است سرشمع بیشتر به هوا
❈۶❈
چه تنگی این همه افشرد دشت امکان را
که ابر بیضه شکستهست زیر پر به هوا
دل فسرده اگر سد راه نیست چرا
گشودهاند چو صبحت هزار در به هوا
❈۷❈
تعلق دونفس ما ومن غنیمتگیر
که این غبار نیابی دم دگر به هوا
به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل
که هر نفس نفس اینجاست نامه بر به هوا
کامنت ها