بیدل دهلوی:شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی در دست فتنه دادند جام شراب نیمی
❈۱❈
شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی
در دست فتنه دادند جام شراب نیمی
موج خجالت سرو پیداست از لب جو
کز شرم قامت او گردیده آب نیمی
❈۲❈
گیرم لبت نگردد بی پرده در تکلم
از شوخی تبسم واکن نقاب نیمی
زان ابر خط که دارد طرف بهار حسنت
خورشید پنجهٔ ناز زد در خضاب نیمی
❈۳❈
پاک است دفتر ما کز برق ناکسیها
باقی نمیتوان یافت از صد حساب نیمی
سرمایه یکنفس عمر آنهم به باد دادیم
درکسب حرص نیمی، در خورد و خواب نیمی
❈۴❈
قانع بهجام وهمیم از بزم نیستی کاش
قسمت کنند بر ما از یک حباب نیمی
عمریست آهم از دل مانند دود مجمر
در آتش است نیمی در پیچ و تاب نیمی
❈۵❈
آن لالهام درین باغ کز درد بیدماغی
تا یک قدح ستانم کردم کباب نیمی
در دعویکمالات صد نسخه لاف فضلم
اما نیام به معنی در هیچ باب نیمی
❈۶❈
موی سفیدگل کرد آمادهٔ فنا باش
یعنی سواد این شهر بردهست آب نیمی
بیدل نشاط این بزم از بسکه ناتمامی است
چرخ از هلال دارد جام شراب نیمی
کامنت ها