بیدل دهلوی:عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی دامن فشاندن من دارد جگر فشانی
❈۱❈
عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی
دامن فشاندن من دارد جگر فشانی
واماندهٔ ادب را سرمایهٔ طلبکو
خاک است و آب گوهر در عالم روانی
❈۲❈
فریاد کز توهم بر باد خود سری داد
مشت غبار ما را سودای آسمانی
آنجاکه بیدماغی زور آزمای عجز است
دارد نفسکشیدن تکلیف شخ کمانی
❈۳❈
ای آفتاب تابان دلگرمیی ضرور است
بر رغم سرد طبعان مگذر ز مهربانی
از وحشت نفسها دریاب حسرت دل
بانگ جرس نهان نیست در گرد کاروانی
❈۴❈
در عالم تعین وارستن از امل نیست
در قید رشته کاهد گوهر ز سخت جانی
پیوسته ناتوانان مقبول خاص و عامند
از بار سایه نبود بر هیچکس گرانی
❈۵❈
همت به فکر هستی خود را گره نسازد
حیف است کیسه دوزی بر نقد رایگانی
ای نیستی علامت تا کی غم اقامت
خواهد بهباد رفتن گردی که میفشانی
❈۶❈
دادیم نقد بینش بر باد گفتگوها
چشم تمیز ما بست گرد فسانه خوانی
بیدل بساط دل را بستم به ناله آمین
کردم به گلشن داغ از شعله باغبانی
کامنت ها