بیدل دهلوی:ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خوابها
❈۱❈
ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها
چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خوابها
اینقدر تعظیم نیرنگ خم ابروی کیست
حیرت است از قبله رو گرداندن محرابها
❈۲❈
ساغر سرگشتگی را نیست بیم احتساب
بیخلل باشد ز گردون گردش گردابها
نیست آشوب حوادث بر بنای رنگ عجز
سایه را بیجا نسازد قوت سیلابها
❈۳❈
گر زبان در کام باشد راز دل بیپرده نیست
ساز ما مینالد از ابرام این مضرابها
سخت دشوار است ترک صحبت روشندلان
موج با آن جهد نتواند گذشت از آبها
❈۴❈
بستن چشمم شبستان خیال دیگرست
از چراغ کشته سامان کردهام مهتابها
گر نفس زیر و زبر گردیده باشد دل، دل است
تهمت خط برندارد نقطه از اعرابها
❈۵❈
زلف او را اختیاری نیست در تسخیر دل
خودبهخود این رشته میگیرد گره از تابها
کجسرشتان را کشاکش دستگاه آبروست
موج در بحر کمان میخیزد از قلابها
❈۶❈
فرش مخمل همبساط بوریای فقر نیست
چون صف مژگان گشاید محو گردد خوابها
بیدل از ما نیستی هم خجلت هستی نبرد
برنمیدارد هوا گشتن تری از آبها
کامنت ها