بیدل دهلوی:برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی
❈۱❈
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی
فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی
دو روزی گو نباشد کشتی تمثال دریایی
❈۲❈
گوه قتل مشتاقان فسوس قاتلست اینجا
ندارد خون کس رنگی مگر دستی به هم سایی
ز اعیان قطع کن افسانهٔ شکر و شکایت را
همان سطریست نامفهوم طوماریکه نگشایی
❈۳❈
نگردی از عروج نشئهٔ دیوانگی غافل
خمی دارد فلک هم از کلاه بی سر و پایی
جنون عشق توفان میکند در پردهٔ شوقم
گریبان میدرٌد از بند بند نی دم نایی
❈۴❈
به شوخیهای کثرت سعی وحدت بر نمیآید
چه سازد گر نسازد با خیالی چند تنهایی
به تمثالی که در چشمت سر و برگ چمن دارد
ز خود رنگی نمیکاهیکه بر آیینه افزایی
❈۵❈
وداع خودنمایی کن ز ننگ ذرگی مگذر
چوگمگشتی به چشم هرکه آیی آفتاب آیی
ازین عبرتسرا گفتم چه بردند آرزومندان
حقیقت محرمانگفتند: داغ ناشناسایی
❈۶❈
به شغلگفتگو مپسند بیدلکاهش فطرت
به مضراب هوس تاکی چوتارساز فرسایی
کامنت ها