بیدل دهلوی:کو بقاگر نفستگشت مکرر پیدا پا ندارد چو سحر، چندکنی سر پیدا
❈۱❈
کو بقاگر نفستگشت مکرر پیدا
پا ندارد چو سحر، چندکنی سر پیدا
صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود
وهم تازیدکه شد حلقهٔ آن درپیدا
❈۲❈
شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود
پوستینیکه شد از پیکر اخگر پیدا
جرم آدم چه اثر داشتکه از منفعلی
گشت در مزرع گندم همه دختر پیدا
❈۳❈
میکشان جمله شبی دعوت زاهدکردند
چوب در دست شد از دور سر خر پیدا
مگذر از فیض حلاوتکدهٔ مهر و وفاق
خون چو شد شیرکند لذت شکرپیدا
❈۴❈
مقصد عشق بلند است زافلاک مپرس
نشئه مشکلکه شود از خط ساغر پیدا
قدرت تربیت از بازوی تهدید مخواه
به هوس بیضه شکستن نکند پر پیدا
❈۵❈
دیدهٔ منتظران تو به صدکوشش اشک
روغنی کرد ز بادام مقشر پیدا
فقر درکسوت اظهار هنر رسواییست
آخرآیینه نمدکرد ز جوهرپیدا
❈۶❈
شخص تمثال دمید از هوس خودبینی
چه نمود آینهگرکرد سکندر پیدا
خلقی ازضبط نفس غوطه به دل زد بیدل
قعر این بحر نگردید ز لنگر پیدا
کامنت ها