بیدل دهلوی:در زندگی نگشتیم منظور آشنایی افتد نظر به خاکم چشمی ز نقش پایی
❈۱❈
در زندگی نگشتیم منظور آشنایی
افتد نظر به خاکم چشمی ز نقش پایی
همکسوت حبابم عریانیم نهان نیست
چون من ندارد این بحر شخص تنک ردایی
❈۲❈
بعد از فنا غبارم شور قیامت انگیخت
بر خاک من ستم کرد فریاد سرمهسایی
خوان مآل هستی عبرت نصیبیی داشت
شد سیر هر کس اینجا از خوردن قفایی
❈۳❈
در کارگاه تجدید حیران رنگ و بو باش
چندین بهار دارد گلزار بیوفایی
مینا نخورده بر سنگ کم رست از دل تنگ
پهلو تهی کن از خویش در بزم پست جایی
❈۴❈
کیفیت مروت در چشم دوستان بست
مژگان مگر ببندند تا گل کند حیایی
جز عبرتی که داریم دیگر چه وانماییم
آیینه کرد ما را نیرنگ خودنمایی
❈۵❈
جایی که ناتوانش بگرفت خس به دندان
انگشت زینهارست گر قد کشد عصایی
همت زترک دنیا بر قدر خود چه نازد
مژگان بلند شد لیک مقدار پشت پایی
❈۶❈
جیب دریدهٔ صبح مکتوب این پیام است
کای بیخبر چنین باش دنیاست خنده جایی
اسرار پردهٔ دل مفهوم حاضران نیست
بیدل ز دور داریم در گوش همصدایی
کامنت ها