بیدل دهلوی:در گرفتهست زمین تا به فلک بیسروپایی ای حیا نشئه مبادا تو به این رنگ برآیی
❈۱❈
در گرفتهست زمین تا به فلک بیسروپایی
ای حیا نشئه مبادا تو به این رنگ برآیی
خاک خور تا نخوری عشوهٔ اسباب تکلف
جغد ویرانه شوی به که کنی خانه خدایی
❈۲❈
هرکجاکوکب اقبال جنون ناز فروشد
تاج شاهیست غبار قدم آبله پایی
عبرتآباد جهان فرصت افسوس ندارد
مژه بر هم زدن است آن کف دستی که بسایی
❈۳❈
فیض اقبال قناعتکدهٔ فقر رساتر
میکند سایهٔ دیوار درین گوشه همایی
زین تماشاکده حیرانی ما رنگ نگیرد
ورق آینه مشکل که توان کرد حنایی
❈۴❈
حسن تحقیق گر از عین و سوی پرده گشاید
تری و آب بهم نیست به این تنگ قبایی
غیرت مهر نتابد اثر هستی انجم
صرفهٔ ماست که در آینهٔ ما ننمایی
❈۵❈
شعلهای خواست به مهمانی خاشاک اجازت
گفت: در من نتوان یافت مرا گر تو بیایی
میکشم هر نفس از جیب تپیدن سر دیگر
دارم از گرد رهت آینهٔ بیسروپایی
❈۶❈
چشم برروی تونگشودکسی غیر نقابت
محو گیر آینه و عکس که از پرده برآیی
بیدل از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم
نی این بزم شکستهست نفس در لب نایی
کامنت ها